حلماحلما، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

میوه بهشتی (9ماه انتظار شیرین)

استراحت؟؟؟

سلام دختر گل مامان خوبی عزیز دلم؟ ببخشید مامانی خیلی وقته نیومدمو برات ننوشتم . خودت بهتر میدونی که حسابی درگیر بودم.در گیر خرید واسه تو گلم. من قبل از این که از سر کار بیام بیرون نذاشتم که مامان فاطمه برات خرید کنه و دوست داشتم خودم همراهش باشم،برای همین کل کارامون مونده بود و هرروز و هروز در گیر خرید واسه عزیز دلم بودم بخاطر همین وقت نداشتم که بیام کافی نت و برات بنویسم. خداروشکر شنبه سرویس تخت و کمدت و اوردن بعد از چند وقت بدقولی که داشتن ولی خداروشکر چون همونی که میخواستمو تحویلم دادن زیاد عصبی نشدم راستی بابایی رفته بود ماموریت و نبود که وسایل قشنگ تورو ببینه و واسه کارا کمکمون کنه و بخاطر همین زحمتش افتاد گردن عمو وحامد و...
29 مهر 1392

1مهر و اولین روز خلاصی مامانی از کار

خدایاشکرت که این کار هم تموم شد و بالاخره تونستم از محل کارم بیام بیرون برعکس همه که روز اول استراحتشون راحت میخوابن من مجبور بودم ١ساعت هم زودتر از بقیه روزها بیدار بشم ١مهر آزمایش خون وچکاپ کامل داشتم.و نباید از ١٢ساعت قبل از آزمایش چیزی میخوردم.در حالت ضعف بودم و خداروشکر آزمایشامو بموقع انجام دادم با آژانس برگشتم خونه مامان فاطمه خونه نبود و منم کلیدمو جا گذاشته بودم خدا میدونه با اون ضعفی که من داشتم چقدر عصبی بودم زنگ زدم به هانیه و گفت دارم میرم دنبال رهام بیا با هم بریم.یه ذره آروم شدم و با هانیه راه افتادیم سمت مدرسه آقا رهام. تعطیل که شدن رهام اومد دستمو گرفت کل مدرسه رو بهم نشون داد. من از رهام بیشتر ذوق داشتم بعد از دیدن ...
7 مهر 1392

اولین مسافرت با خانومی

سلام دختر قشنگم خوبی مامانم؟ خداروشکر تکون خوردنات بهتر شده و به شکمم که نگاه کنی تکونات کاملا واضحه. 5شنبه 28 شهریور بعد از ساعت کاری راه افتادیم سمت شمال. توی راه خیلی وایستادیم بابا امیر خیلی مواظب و حواسش بودکه مدت طولانی توی ماشین نباشیم.بالاخره رسیدیم نوشهر و یه ویلا اجاره کردیمو اونجا ساکن شدیم. جمعه هم با بابا امیررفتیم لب دریا کلی خو گذروندیم و یه ناهار تپل خوردیم  راه افتادیم سمت خونه سریع آماده شدیم و راه افتادیم  سمت نوشهر عروسی همکار من (عاطفه و میلاد). عروسیشون خیلی خوب بود همه چی عالی بود ایشالا که خوشبخت بشن.تازه ما با هم همساه هم هستیم و یه کوچه با هم اختلاف داریم. شب ساعت 2رسیدیم خونه و صبح رفتیم دریا ...
6 مهر 1392
1